نوشته شده توسط : پارسا پرنیا

 
 




:: بازدید از این مطلب : 700
|
امتیاز مطلب : 145
|
تعداد امتیازدهندگان : 40
|
مجموع امتیاز : 40
تاریخ انتشار : دو شنبه 16 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : پارسا پرنیا

سلام دوستان گلم امیدوارم که همگی خوب وسلامت باشید راستش من امروز رو واسه یادآوری این مطلب خیلی روز خوبی دیدم وهمینجاهشتم مارس هفده اسفندماه روزجهانی زن رابه همه هموطنان بویژه بانوان شادباش میگویم امیدوارم که همگی سالهای سال شادوپاینده باشید.واین گل زیبارو تقدیم میکنم به کسی که خیلی دوستش دارم.

                
Great Rose Poster



:: بازدید از این مطلب : 894
|
امتیاز مطلب : 110
|
تعداد امتیازدهندگان : 29
|
مجموع امتیاز : 29
تاریخ انتشار : یک شنبه 15 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : پارسا پرنیا


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتـی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org



گروه اینترنتی پرشیـن استـار | www.Persian-Star.net

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


 



:: بازدید از این مطلب : 1526
|
امتیاز مطلب : 118
|
تعداد امتیازدهندگان : 31
|
مجموع امتیاز : 31
تاریخ انتشار : شنبه 14 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : پارسا پرنیا


تمرین ورزش های مناسب صبحگاهی که برای جلوگیری از کمردرد نیز توصیه می شود.

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net


گروه اینترنتی پرشیـن استـار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org



:: بازدید از این مطلب : 881
|
امتیاز مطلب : 97
|
تعداد امتیازدهندگان : 26
|
مجموع امتیاز : 26
تاریخ انتشار : شنبه 14 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : پارسا پرنیا

چیزی به نوروز نمونده و نوید آمدن بهار رو پیشاپیش بهتون تبریک میگم



:: بازدید از این مطلب : 859
|
امتیاز مطلب : 99
|
تعداد امتیازدهندگان : 25
|
مجموع امتیاز : 25
تاریخ انتشار : شنبه 14 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : پارسا پرنیا

خداوند بی نهایت است و لا مکان و بی زمان
اما بقدر فهم تو کوچک میشود
و بقدر نیاز تو فرود می آید
و بقدر آرزوی تو گسترده میشود
و بقدر ایمان تو کارگشا میشود
و به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک میشود
و به قدر دل امیدواران گرم میشود

یتیمان را پدر می شود و مادر
بی برادران را برادر می شود
بی همسرماندگان را همسر میشود
عقیمان را فرزند میشود
ناامیدان را امید می شود
گمگشتگان را راه میشود
در تاریکی ماندگان را نور میشود
رزمندگان را شمشیر می شود
پیران را عصا می شود
و محتاجان به عشق را عشق می شود

خداوند همه چیز می شود همه کس را
به شرط اعتقاد
به شرط پاکی دل
به شرط طهارت روح
به شرط پرهیز از معامله با ابلیس

بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا
و مغز هایتان را از هر اندیشه خلاف
و زبان هایتان را از هر گفتار ِناپاک
و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار

و بپرهیزید
از ناجوانمردیهــا
ناراستی ها
نامردمی ها!

چنین کنید تا ببینید که خداوند
چگونه بر سر سفره ی شما
با کاسه یی خوراک و تکه ای نان می نشیند
و بر بند تاب، با کودکانتان تاب میخورد
و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند
و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند

مگر از زندگی چه میخواهید
که در خدایی خدا یافت نمیشود؟
که به شیطان پناه میبرید؟
که در عشق یافت نمیشود
که به نفرت پناه میبرید؟
که در حقیقت یافت نمیشود
که به دروغ پناه میبرید؟
که در سلامت یافت نمیشود
که به خلاف پناه میبرید؟
و مگر حکمت زیستن را از یاد برده اید
که انسانیت را پاس نمی دارید ؟!


 



:: بازدید از این مطلب : 887
|
امتیاز مطلب : 98
|
تعداد امتیازدهندگان : 26
|
مجموع امتیاز : 26
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : پارسا پرنیا


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org



:: بازدید از این مطلب : 785
|
امتیاز مطلب : 91
|
تعداد امتیازدهندگان : 25
|
مجموع امتیاز : 25
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : پارسا پرنیا


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org



:: بازدید از این مطلب : 750
|
امتیاز مطلب : 97
|
تعداد امتیازدهندگان : 26
|
مجموع امتیاز : 26
تاریخ انتشار : چهار شنبه 4 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : پارسا پرنیا

 

 
Mahasti.jpg

 

سلام دوستان من. امیدوارم که خوب باشیدراستش خیلی فکرکردم که درمورد یکی از هنرمندان ایران کمی حرف بزنم.ولی بهتراز مهستی هرگز نمیتوان در هنر موسقی نه تنهاایران بلکه هرجای دنیاپیدا کرد.هرایرانی بطورکامل با این هنرمند واقعا فداکار آشنایی کامل داره او از اون دسته هنرمندانی بودکه واقعا ازجان واز هستی خودش واسه شادکردن مردم مایه گذاشت ...روحشون شادباشه نه تنهادراین دنیابلکه درعالم فانی هم ازخدای بزرگ برای این هنرمند گرامی طلب آمرزش میکنید.



:: بازدید از این مطلب : 730
|
امتیاز مطلب : 87
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : پارسا پرنیا



:: بازدید از این مطلب : 619
|
امتیاز مطلب : 77
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : پارسا پرنیا

سلام دوستان گلم وسلام به همه اونایی که به من این قدر لطف داشتن وزحمت کشیدن وامدن به وبلاگ من پس منم برای تشکر وقدر دانی از شما دوستان گل میخوام یه چندتایی از کارهای واقعاجذاب ودیدنی روبهتون نشون بدم امیدوارم که مورد توجه شما دوستان گلم قرار بگیره...

 



گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org



گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org



گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org



:: بازدید از این مطلب : 511
|
امتیاز مطلب : 56
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : سه شنبه 2 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : پارسا پرنیا

 

 

نامه منسوب به چارلی چاپلین برای دخترش.

دخترم جرالدین!
پدرت با توحرف می زند! شا ید شبی درخشش زیباترین الماس این جهان تو را بفریبد. آن شب است که این الماس، آن ریسمان نااستوار زیر پای تو خواهد بود و سقوط تو حتمی است. روزی که چهره یک اشراف زاده بی بند و بار تو را فریب دهد آن زمان، بندبازی ناشی خواهی بود. بندبازان ناشی همیشه سقوط می کنند. از این رو دل به زر و زیور مبند. بزرگترین الماس این جهان آفتاب است که خوشبختانه بر گردن همه ما می درخشد. اما اگر روزی دل به مردی آفتاب گونه بستی با او یکدل باش و به راستی او را دوست بدار.
دخترم!
هیچ کس و هیچ چیز را در این جهان نمی توان یافت که شایسته آن باشد که دحتری ناخن خود را به خاطر آن عریان کند. برهنگی بیماری عصر ماست. به گمان من تو باید مال کسی باشی که روحش را برای تو عریان کرده است.
جرالدین دخترم!
با این پیام نامه ام را پایان می بخشم «انسان باش زیرا گرسنه بودن و در فقر مردن هزار بار قابل تحمل تر از پست و بی عاطفه بودن است.»


بسياري چارلي چاپلين را تنها يك كمدين موفق مي دانند حال آنكه او در طول زندگاني خود در زمينه موسيقي نيز استعداد فراواني از خود نشان داد. ساخت موسيقي فيلم كار عادي وي بود و توانست در مجموع موسيقي 23 فيلم را به پايان برساند. در توانايي ساخت موسيقي چاپلين همين بس كه موسيقي فيلم لايم لايت ساخته چالين در سال 1972 برنده جايزه اسكار شد.

چارلي اسپنسر چاپلين مهمترين و تاثيرگذارترين شاگرد مك سنت و فرزند يك نمايشگر تالارهاي محلي موسيقي انگليسي به نام جرالدين چاپلين (بازيگر)، كودكي خود را در صحنه هاي سرگرم كننده تفريحي گذرانده بود. تصوير او از جهان، همچون چارلز ديكنز و د.و.گريفيث، كه شباهت زيادي به هر دو داشت، با هر فقير و تنگدستي دوران خردسالي و جواني رنگ آميزي شده بود و در طول عمر همدردي عميق خود را نسبت به تنگدستان حفظ كرد.

در 1913، هنگامي كه با دستمزد صد و پنجاه دلار در هفته در كمپاني كي استون استخدام شد، يك بازيگر سيار نمايشهاي وودويل امريكايي بود. در نخستين فيلمي كه به نام در تلاش معاش (1914) براي مك سنت بازي كرد، نقش يك شيك پوش تيپيك انگليسي به او محول شد، اما با فيلم دومش، مخمصه ي غريب مبيل (1914) كاركتر و هيات ظاهري يك ولگرد كوچولو را معرفي كرد؛ كاركتري كه بعدها اورا شهره ي آفاق ساخت و به يك نماد جهاني سينمايي از يك فرد عامي در دوران ما بدل كرد.

چاپلين در كمپاني كي استون در سي و چهار فيلم كوتاه و شش حلقه يي داستاني با عنوان رمانس ناكام تيلي (1914) به كارگرداني مك سنت بازي كرد و كاراكتر اين دلقك ريزنقش محزون را به تدريج پرورش داد؛ شخصي با كفشهايي كه برايش بزرگ بودند، شلواري گشاد و كتي تنگ كه كلاه لبه دار دربي بر سر مي گذاشت. اما قريحه ي چاپلين براي سبك ظريفتري ساخته شده بود و نه كمدي هايي با ضرباهنگ ديوانه وار كي استون، بنابرين در 1915 قراردادي براي ساختن چهارده فيلم كوتاه دو حلقه يي با كمپاني اساني، با دستمزد هفته يي 1250 دلار، كه در آن زمان دستمزد كلاني بود، بست او اين فيلمها و فيلمهاي بعدي خود را، جلاي بيشتري داد.


شخصيت پردازي درخشان او، همراه با حركات پانتوميم كه چارلي تبحر بي مانندي در آن داشت، از ولگرد كوچولو انساني ساخت كه با جهان پيرامون خود بكلي بيگانه است بهترين فيلمهايي كه چاپلين در كمپاني اساني ساخت: ولگرد ،شغل ، بانك ، شبي در نمايش. اين فيلمها را در سال 1915 ساخت. اين فيلمها چندان مورد استقبال قرار گرفتند كه سال بعد در خواست هفته اي ده هزار دلار به اضافه پيش پرداختي معادل 150000 دلاري پس از امضاي قرارداد براي ساختن 12 فيلم براي كمپاني ميو چوال را كرد.

بهترين فيلمهاي او در كمپاني ميوچوال عبارتنداز: بازرس فرودگاه 1916، مامور آتش نشاني 1916، ساعت يك صبح 1916، سر سره بازي 1916، سمساري 1916، خيابان اوباش 1917، مهاجر 1917، ماجراجو 1917، چارلي از اين فيلمها آثاري به ياد ماندني به وجود آورد. همچنين اورا به شهرت جهاني رساند و براي اولين بار استعداد درخشانش را آشكار كردند.
 

خريد ابندگان طلا شاخص ترين اثر چارلي چاپلين بود كه هنوز هم مانند سال 1925 مورد علاقه مردم است. چاپلين شخصاً آن را بر ديگر فيلمهايش ترجيح مي داد. در فيلم بعدي خود به نام سيرك 1928، آن ولگرد كوچولو به فكر دلقك شدن مي افتد.

فيلمي صامت با ساختاري زيبا كه در جريان ناطق شدن سينما ساخته شد و درمراسم اُسكار همان سال (1929) در رشته هاي: بهترين فيلمنامه، بازيگري، كارگرداني و بهترين فيلم (تهيه كنندگي) را برد و اين اُسكار ها را به فيلم خود تخصيص داد. چالين در جريان ساختن اين فيلم درگير دادگاه طلاق از همسر دومش بود و متهم به اهانت از جانب اخلال گرايان مذهبي بود چنان كه نزديك بود خودكشي كند.

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 672
|
امتیاز مطلب : 44
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : دو شنبه 2 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : پارسا پرنیا


عشق درحباب بسته ای هم میتونه دونفروبه هم برسونه میتونیدخودتون ببینید

.گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org



:: بازدید از این مطلب : 444
|
امتیاز مطلب : 47
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : دو شنبه 2 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : پارسا پرنیا

چو ايران نباشد تن من مباد
 زنانشان چنين‏اند ايرانيان
چگونند گردان و جنگاوران؟
(فردوسي)
«فروهرهاي زنان پاکدين همه‏ي
سرزمين ها را مي‏ستاييم»
بار ديگر آمده‏ايم تا نوايي دلاويز را از ساز خوش آهنگ آيين هاي ايراني برآريم و سرود پيوندهاي ديرينه و چکامه‏ي مهر به مام ميهن را سر دهيم که از فراسوي هزاره ها از غم شکستن فرزندانش، خونين جگر گشته و آغوش گلگونش نيز کفن هزاران سرباز جان فشانده در راه مادر  . . . .
اين اوراق پيشکشي است به تمامي دوشيزگان و بانوان فرهيخته‏ي ايراني که به فرزندان امروز و آينده‏ي اين بوم و بر، آموزه ي جوانمردي و ايمان مي‏آموزند.
***
پيشکش به بانوان پژوهشگر :
ژاله آموزگار، کتايون مزداپور، مهشيد ميرفخرايي، زهره زرشناس، رقيه بهزادي، بدرالزمان قريب، شهلا لاهيجي، مهرانگيز کار، شيرين بياني، پوران فرخزاد، توران شهرياري،  و شيرين عبادي.
پيشکش به روان درخشنده‏ي شيرزنان انديشه ورز :
فروغ فرخزاد، پروين اعتصامي، قمرالملوک وزيري، ملکه ملک زاده بياني(باستان شناس)
***
و پيکش به روان و فروهر تابناک نياکان :
فرانک(مادر فريدون)، شهرناز و ارنواز(خواهران جمشيد)
تهمينه(همسر رستم، مادر سهراب)، رودابه(همسر زال، مادر رستم)
فرنگيس و منيژه(دختران افراسياب)، گردآفريد(دختر هژير)، بانوگشسب(دختر رستم)، پوروچيستا(= پئوروچيستا=(دارنده‏ي) بسيار دانش، پُر دانش – نام دختر اشوزرتشت)، گردويه، کتايون(دختر امپراتور روم – همسر گشتاسب شاه)، هماي چهرآزاد
به روان درخشنده‏ي :
ملکه دينک، ملکه پوران دخت، ملکه آذرمي‏دخت، ملکه آتوسا(= هئوتسيا)، ملکه کاساندان(همسر کوروش)، ملکه رودومنا(دختر کوروش)، ملکه روشنک(= رئوخشنه = روکسانا)، ملکه پاري‏زاتيس (= پري زاد)، ملکه پانته آ، ملکه آرتميس(نخستين زن درياسالار)
***
و درود بر يک آه هزار ساله،
که از نهاد يک بانوي دردمند برآمد
و از لرزشش، کاخ ستم فرو ريخت :
زينب (س)
و مادرش، بانويي شگفت انگيز :
فاطمه‏ي زهرا(س)
***
پيشکش به روان دردآلود و چهره‏ي
خونين دختري که در بامداد يک حقيقت،
شامگاه تنش را درهم دريدند.
به آن جان باخته ي معصوم
که نامردان از نامش مي هراسند :
«غزاله علي زاده»(نويسنده)
***
پيشکش بر روان تابناک و مينوي مهر تمامي زنان بي همتاي ايران که در کنار مرد ايراني در روند هزاره ها بر اين کهن بوم زيستند، ستم ها را تاب آوردند، بر خود باليدند و زايندگي و بالندگي را به ما آموختند: 
آن چه را مردان شرف کردند نام
معني‏اش يک حرف باشد والسلام
اين شرف تعظيم ناموس «زن» است
آن که دل را جان و جان را مأمن است
جوهر شمشير مرد است اين شرف
آزمون صد نبرد است اين شرف
«عصر ما اين رشته‏ي قدسي گسيخت
اين شراب ذوق را بر خاک ريخت»(استاد خليل ا... خليلي)
سپندگاه، سپند باد.
ايدون باد

 

             



:: بازدید از این مطلب : 542
|
امتیاز مطلب : 40
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : دو شنبه 2 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : پارسا پرنیا


ولنتاین ؟ سپندارمذگان ؟

كدامیك روز عشاق ایرانی است ؟!

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد
و آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد


تنها مدت کمی به اواخر بهمن ماه و اواسط ماه فوریه باقی مانده که روز عشق فرنگی (ولنتاین) و روز عشق ایران باستان (سپندارمذگان) به فاصله ی چهار روز از هم قرار دارند یعنی ۲۵ بهمن ماه (ولنتاین) و ۲۹ بهمن ماه (سپندارمذگان) !

چند سالی است که ۲۵ بهمن (۱۴ فوریه) روز ولنتاین و خرید گل و عروسک، شکلات و … در کشورمان باب شده است. اکثر جوان ها بدون اطلاع از اینکه اصلا این ولنتاین خوردنی یا پوشیدنی است، فقط می دانند که در این روز باید برای کسانی که دوست دارند هدیه بخرند ...

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net تاریخچه پیدایش ولنتاین

در سده سوم میلادی که مطابق با اوایل شاهنشاهی ساسانی در ایران است، در روم باستان فرمانروایی بوده ‌است بنام کلاودیوس دوم (Claudius II). کلودیوس عقیده داشت مردان مجرد نسبت به آنانی که همسر و فرزند دارند سربازان جنگجوتر و بهتری هستند. از این رو ازدواج را برای سربازان امپراتوری روم ممنوع می‌کند. کلاودیوس به قدری بی‌رحم و فرمانش به اندازه‌ای قاطع بود که هیچ کس جرات کمک به ازدواج سربازان را نداشت. (شایان ذکر است که در آن هنگام هنوز امپراتوری روم، به آیین مسیحیت نگرویده بود و این امر تقریباً ۴۰ سال پس از دوران کلاودیوس دوم یعنی در دوران کنستانتین اول، موسوم به کنستانتین کبیر صورت گرفت). اما کشیشی به نام ولنتاین (والنتیوس)، مخفیانه عقد سربازان رومی را با دختران محبوبشان جاری می‌کرد. هنگامی که کلاودیوس این امر را دریافت، ولنتاین را دستگیر و زندانی کرد. کلاودیوس به منظور منصرف ساختن ولنتاین از باور خویش، به زندان و به استقبال وی شتافت و او را مورد محبت فراوان قرار داد. این در حالی بود که ولنتاین نیز به گونه‌ای متقابل کوشید تا کلاودیوس را به آیین مسیحیت فراخواند؛ امری که موجبات خشم امپراتور روم را فراهم ساخت و حکم به اعدام وی داد. هنگامی که ولنتاین در زندان به سر می‌برد، یکی از زندانبانان دختری نابینا داشت که به زندان می‌آمد به تفصیل با ولنتاین سخن می‌گفت و درست پیش از آن که ولنتاین به اعدام محکوم گردد، برای آن دختر نابینا کارتی فرستاد که بر روی آن نگاشته بود: "از طرف ولنتاین ِ تو" یا (From Your Valentine) امضاء کرده‌است، اصطلاحی که تا به امروز مورد استفاده قرار گرفته و به وفور بر روی کارتهای ولنتاین مشاهده می‌شود. توضیح اینكه مراسم روز ولنتاین در کشورهای جهان، به ویژه کشورهای اروپایی و امریکای شمالی، بعنوان روز عشق و دوستی همه ساله در ۱۴ فوریه برگزار می‌گردد.


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net تاریخچه سپندارمذگان

روز سپندارمذگان یکی از جشن‌های ایرانی است که زرتشتیان آنرا در بیست و نهم بهمن ماه برگزار می کنند. ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه آورده‌ است که ایرانیان باستان این روز را روز بزرگداشت زن و زمین می‌دانسته اند. فلسفه بزرگداشت این روز به عنوان "روز عشق" به این صورت بوده است كه در ایران باستان هر ماه را سی روز حساب می كردند و علاوه بر اینكه ماه ها اسم داشتند، هر یك از روزهای ماه نیز یك نام داشتند. بعنوان مثال روز اول "روز اورمزد"، روز دوم، روز بهمن معنی "سلامت، اندیشه" كه نخستین صفت خداوند است، روز سوم اردیبهشت یعنی "بهترین راستی و پاكی" كه باز از صفات خداوند است، روز چهارم شهریور یعنی "شاهی و فرمانروایی آرمانی" كه خاص خداوند است و روز پنجم "سپندار مذ" بوده است. سپندار مذ لقب ملی زمین است. یعنی گستراننده، مقدس، فروتن. زمین نماد عشق است چون با فروتنی، تواضع و گذشت به همه عشق می ورزد. زشت و زیبا را به یك چشم می نگرد و همه را چون مادری در دامان پر مهر خود امان می دهد. به همین دلیل در فرهنگ باستان اسپندار مذگان را بعنوان نماد عشق می پنداشتند. در هر ماه، یك بار، نام روز و ماه یكی میشده است كه در همان روز كه نامش با نام ماه مقارن می شد، جشنی ترتیب می دادند متناسب با نام آن روز و ماه. مثلا شانزدهمین روز هر ماه مهر نام داشت و كه در ماه مهر، "مهرگان" لقب می گرفت. همین طور روز پنجم هر ماه سپندار مذ یا اسفندار مذ نام داشت كه در ماه دوازدهم سال كه آن هم اسفندار مذ نام داشت، جشنی با همین عنوان می گرفتند.


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net آیین‌های سپندارمذگان

سپندارمذگان جشن زمین و گرامی داشت عشق است كه هر دو در كنار هم معنا پیدا می كردند. در این روز مردان به همسران خود هدیه می‌دادند. مردان زنان خانواده را بر تخت شاهی می‌نشاندند و از آنها اطاعت می‌کردند و به آنان هدیه می‌دادند. این یک یادآوری برای مردان بود تا مادران و همسران خود را گرامی بدارند و چون یاد این جشن تا مدت‌ها ادامه داشت و بسیار باشکوه برگزار می‌شد همواره این آزرم و احترام به زن برای مردان گوشزد می‌گردید.

ملت ایران از جمله ملت هایی است كه زندگی اش با جشن و شادمانی پیوند فراوانی داشته است، به مناسبت های گوناگون جشن می گرفتند و با سرور و شادمانی روزگار می گذرانده اند. این جشن ها نشان دهنده فرهنگ، نحوه زندگی، خلق و خوی، فلسفه حیات و كلا جهان بینی ایرانیان باستان است. از آنجایی كه ما با فرهنگ باستانی خود ناآشناییم شكوه و زیبایی این فرهنگ با ما بیگانه شده است. نقطه مقابل ملت ما آمریكاییها هستند كه به خود جهان بینی دچار می باشند. آنها دنیا را تنها از دیدگاه و زاویه خاص خود نگاه می كنند. مردمانی كه چنین دیدگاهی دارند، متوجه نمی شوند كه ملت های دیگر شیوه های زندگی و فرهنگ های متفاوتی دارند. آمریكاییها بشدت قوم پرستند و خود را محور جهان می دانند. آنها بر این باورند كه عادات، رسوم و ارزش های فرهنگی شان برتر از سایرین است. این موضوع در بررسی عملكرد آنان بخوبی مشهود است. بعنوان مثال در حالی كه این روزها مردم كشورهای مختلف جهان معمولا به سه، چهار زبان مسلط می باشند، آمریكاییها تقریبا تنها به یك زبان حرف می زنند. همچنین مصرانه در پی اشاعه دادن جشن ها و سنت های خاص فرهنگ خود هستند. "اطلاع داشتن از فرهنگ های سایر ملل" و "مرعوب شدن در برابر آن فرهنگ ها" دو مقوله كاملا جداست. با مرعوب شدن در برابر فرهنگ و آداب و رسوم دیگران، بی اینكه ریشه در خاك، در فرهنگ و تاریخ ما داشته باشد، اگر هم به جایی برسیم، جایی ست كه دیگران پیش از ما رسیده اند و جا خوش كرده اند!

گامهایی این چنین، ما را در پاسداشت هویت ایران ۸۰۰۰ هزار ساله استوارتر خواهد نمود كه آئین هایی كه با رسوم ما ایرانیان تطابق دارد را در اولویت قرار دهیم تا اینكه ولنتاین، كه ریشه در فرهنگ غربی دارد. بیایید نخستین گام را برداریم و با خود آشتی كنیم تا شاید بتوانیم فرهنگ و زبان امروزمان را آنطور كه شایسته است و درخور ایرانی بودنمان است بكار بندیم، آنگاه دوباره حرفی برای گفتن خواهیم داشت، چون بیگمان و همواره سزاوار جایگاهی والا هستیم!


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

دوستان خوبم وایرانیان عاشق بیاییدهمگی روز عشاق رابه رسم وآیین زرتشت یعنی همان روزسپندارمذگان خودمان برپا کنیم.پس همگی باهم روز 29بهمن راروز عشق ودوستی ارج مینهیم...

و این روز خجسته را به تمام کسانیکه عشق و دوستی را ارج می نهند تبریک بگوئیم ...


طعم عشق و دوستی بر کام ساکنان ایران زمین جاودانه باد

 



:: بازدید از این مطلب : 862
|
امتیاز مطلب : 46
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : دو شنبه 2 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : پارسا پرنیا

     بگوکه دلدارت منم.........................یاروفادارت منم

     بگو تو راه عاشقی........................همیشه غمخوارت منم

     بگو که دلدارت منم.......................یاروفادارت منم

     بگو تو راه عاشقی.......................همیشه غمخوارت منم

     بگو که شیرینم تویی....................حالا که فرهادت منم

     تنها اشاره ای بکن......................تادل به دریا بزنم

     بیا تا چشم پنجره.......................پر بشه از نگاه تو

     بیا تا چشم عاشقم....................ببینه روی ماهتو

     بگو خیالت همه شب..................یه لحظه تنهام نزاره

     اگه تو مهربون باشی...................غم تو دلم جا نداره

     گفتم خریدارت منم.....................گفتی که سخته باورش

      گفتم که پابه پای تو...................راهی میشم توجاده ها

      گفتی که راه ماشده.................از این به بعد از هم جدا

      گفتم خواهش دارم بمون............گفتی آهنگ رفتن رو بخود

      بگو که دوست داری منه.............ساده وبی ریا بگو

      خسته ام از دورنگی ها..............بیاو از وفا بگو

      نگو که تو این زمونه...................عاشقی معنا نداره

        نگو شب جدایی ها.................راهی به فردا نداره

       بگو هنوز هم دلامون................میتونه مهربون باشه

       بیا که همصدا بشیم................تو آسمون رها بشیم

       اول راه عاشقی.....................آخر عاشق ها بشیم

       بیا تا با هم بخونیم..................قصه با هم بودنو

       بیا تا باور بکنیم......................ما شدن تو ومنو

       بگو که عشق از آدما...............غصه هارو دور میکنه

       غمهارو آتیش میزنه................دلهارو پر نور میکنه

       بگو که با من میمونی.............همیشه یار من تویی

       تو آسمون بی کسی.............دارو ندار من تویی

       منتظرم یه روز بیای...............بهارو همرات بیاری

       من یه کویر تشنه ام..............منتظرم تا بباری

فقط به خاطر تو

Persianv.com At site

 

 



:: بازدید از این مطلب : 1013
|
امتیاز مطلب : 40
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : دو شنبه 2 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : پارسا پرنیا

همه آدمهاباهم مساویند.اماپولدارهامحترم ترند.دخترهاپرطرفدارترند.بچه هاواجب ترند.سیاه هابدبخت ترندوسفیدهابرترند.البته تبعیضی درمیان نیست.امادرکل همه آدم هاباهم مساویندولی بعضی هامساوی ترند...ای آدمهابیاییدهمدیگررادوست داشته باشیدوباهم باشید.باورکنیدکه باهم بودن خیلی قشنگترمیتونه باشه ازتنهاماندن.پس من همینجاوهمین حالا مثل یه دوست ویاهرچی که شما دوست داریدمیگم که دوستتــــــون دارم اون هم یــه عالمهPersianv.com At site

 



:: بازدید از این مطلب : 385
|
امتیاز مطلب : 44
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : دو شنبه 2 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : پارسا پرنیا

زن با شرم چادرش را روي سرش جابه‌جا كرد و آب دهانش را قورت داد و نيم‌نگاهي به خانه بزرگ و زيباي حاجي انداخت. همين‌طور كه محو وسايل شيك و در و ديوارهاي تزيين شده و پرده‌هاي گرانقيمت بود، يكدفعه متوجه ورود زن صاحبخانه شد. خودش را سريع از روي مبل كند و جلوي زن ايستاد و سلام داد. زن صاحبخانه با لبخند معني‌داري جوابش را داد و او را به نشستن تعارف كرد. زن جمع و جور و صاف و مرتب نشست و نگاه خسته‌اش را به چادر رنگ و رورفته‌اش دوخت. زن صاحبخانه روبه‌رويش نشست و پايش را روي پاي ديگر انداخت و سرتاپاي او را نگاه كرد. زن سنگيني نگاه سرد و مغرورانه او را احساس مي‌كرد.

سرش را پايين انداخت و به گل‌هاي برجسته و سرخ‌رنگ فرش گرانقيمت زير پايش خيره شد. روزي او هم گل‌هاي سرخ‌رنگ و شاد ميان دار قالي مي‌كاشت و با همسرش خوش بود و زندگي‌شان زيبا و دوست‌داشتني. اما حالا، حتي گل‌هاي سرخ هم براي او معني نداشت. تمام زندگي‌اش شده بود خوشبخت كردن تنها دخترش و حاضر بود براي او هر كاري بكند. در همين فكرها بود كه كارگر خانه يك ليوان شربت جلوي رويش گرفت. به صورت او خيره شد و با لبخندي از او تشكر كرد، ليوان را برداشت و روي ميز گذاشت. سردي ليوان شربت هنوز در دستش بود كه زن صاحبخانه گفت: حاج مهدي هميشه دستش به كار خير گرمه خانم. ان‌شاءالله... مشكل شما هم حل ميشه. مي‌دوني حاجي مالش حلال حلاله. تا حالا چند بار با هم مكه و كربلا و سوريه رفتيم. بچه‌ها رو هم چندباري برديم. البته اونها بيشتر سفرهاي اروپايي رو دوست دارند، جوون هستند ديگه. بفرماييد، آبميوه ميل كنيد... راستي دخترتون چند سالشه؟

زن به آرامي نفسي كشيد و گفت: بيست و پنج سالشه و دانشجوي پزشكيه خانم. يك‌ساله كه نامزد كرده، با يكي از هم‌دانشگاهي‌هاش و‌... راستش يك‌ذره دستمون تنگ بود كه ... كه

ــ آره، آره، دخترم در مورد شما خيلي چيزها گفته. اون از شما خيلي تعريف مي‌كنه. به من گفته چقدر كارهاي خونه‌اش رو تميز و خوب انجام ميديد و راستش از مشكل مالي شما هم با من صحبت كرده. خانم، حاج مهدي تا حالا واسه چندين دختر دم بخت جهيزيه جور كرد، زن و بچه‌هاي بي‌سرپرست رو سر و سامون داده. همه چي درست ميشه. الانه كه پيداش بشه. هميشه همين ساعت‌ها مياد. اي بابا، شما چرا چيزي نمي‌خوريد. چرا اينقدر خجالتي هستيد. بفرماييد شيريني، ميوه، آبميوه‌تون رو هم كه نخورديد. بفرماييد...

زن نگاه‌هاي لرزانش را از نگاه‌هاي سرد و آزاردهنده زن صاحبخانه دزديد و لبخند تلخي زد. لب‌هايش را جمع كرد و ليوان شربت را از روي ميز برداشت. حس خوبي نداشت كاش. پايش به اين خانه باز نمي‌شد. زن شربت را خورد و ليوان را روي ميز گذاشت. اما انگار تلخ‌ترين شربت دنيا بود. غم تمام وجودش را فرا گرفته بود. يكدفعه از جا بلند شد و با من و مني گفت: ... ببخشيد خانم، ديگه داره دير ميشه، من امروز مي‌رم و يه روز ديگه مزاحمتون مي‌شم. زن صاحبخانه نگاه تعجب‌آميزي به او كرد و گفت: هر طور ميل شماست و بلند شد تا زن را بدرقه كند. هنوز چند قدمي نرفته بودند كه صداي زنگ در بلند شد. زن صاحبخانه گفت: خانم، صبر كنيد. فكر كنم حاج مهدي اومدند، شما بفرماييد توي اتاق. زن با بي‌حوصلگي سري تكان داد و چاره‌اي نديد. برگشت و سر جايش نشست. صداي باز شدن در و ورود يك مرد را شنيد. بعد هم صداي پچ‌پچ‌هاي زن و مرد صاحبخانه را. زن به رويش نياورد و مشغول مرتب كردن چادرش شد. زن صاحبخانه با لبخندي وارد شد و گفت:‌ ديديد گفتم. الان حاجي تشريف مي‌يارن. خوب بود نرفتيد. حاجي بفرماييد داخل. زن سرش را با شرم پايين گرفت و نگاهش از جوراب‌هاي نخ‌نماي خودش سر خورد و رفت تا رسيد به جوراب‌هاي ابريشمي و سفيدرنگ مردي بلندقد و چهارشانه با كلاه و كت و شلواري مرتب و گرانقيمت. مرد نگاهش به زير بود. زن سلام داد. مرد هم براي جواب دادن به او سرش را بلند كرد و گفت: سلام خواهرم‌ و زيرچشمي و دزدكي از نگاه همسرش زن را نگاه كرد و خواست خوشامد بگويد كه زبانش او را ياري نكرد و چشم‌هايش به صورت زن خيره ماند. زن سرش را بلند كرد و تا نگاه حاج‌مهدي به نگاه زن افتاد، تمام تنش لرزيد و به يكباره سرد شد. آب دهانش را فرو برد و شانه‌هايش پايين افتاد. با صداي لرزان گفت: خو... خوش‌ اومديد خواهرم. بفرماييد بنشينيد. زن اما همين‌طور مات و مبهوت چشم از حاجي نمي‌گرفت. قلبش تندتند مي‌زد و نفسش داشت مي‌گرفت. يكدفعه به خودش آمد و فهميد كجاست و براي چه كاري به خانه حاج‌مهدي آمده. خودش را جمع و جور كرد و با صداي بغض‌آلودي گفت: ممنونم و نشست.

حاج مهدي هم روبه‌رويش نشست.

درست سي سال پيش. گفت: مرضيه تمام دنياي من تويي. هيچ دختري جز تو در زندگي من نيست. به خاطر تو حاضرم هر كاري بكنم؛ اما نمي‌خواهم تو را از دست بدهم. مهدي برايش گفت كه پدر و مادر و تمام خانواده‌اش را در جنگ از دست داده و كسي را ندارد؛ اما 2 سال است كه در حجره حاج‌نصرت كار مي‌كند و حاجي هم قبول كرده به عنوان بزرگ‌تر براي او آستين بالا بزند. گفت: هيچ‌وقت تو را تنها نمي‌گذارم و تا دم مرگ با توام. آنقدر گفت و گفت و گفت تا مرضيه هم قبول كرد و احساس كرد دوستش دارد و عاشقش شده است. از آن روز به بعد هر روز سر راه مدرسه، نگاه‌هاي عاشقانه آنها بود كه به هم گره مي‌خورد و لبخندهايي كه دل‌هايشان را مي‌لرزاند. مرضيه مادر نداشت و پدر پيرش هم راضي به اين ازدواج نبود. 2 سال تمام دوري از هم را تحمل كردند و به پاي هم نشستند تا بالاخره پدر راضي شد و با وساطت بزرگ‌ترها مرضيه و مهدي به عقد هم درآمدند. روزهاي خوش جواني و عشق بي‌پايان آنها تمامي نداشت. مرضيه و مهدي خودشان را خوشبخت‌ترين زن و شوهر دنيا مي‌دانستند. چند سال بعد هم كه مرضيه باردار شد، خوشحالي آنها چند برابر شد.

مهدي براي آسايش خانواده‌اش هر كاري مي‌كرد تا آن اتفاق شوم و آن وسوسه شيطاني كه چشم مهدي را بست و برق پول‌هاي گاوصندوق حاج‌نصرت كه او را از خود بي‌خود كرد. او از حاج‌نصرت كه جاي پدرش بود و براي او پدري كرده بود، دزدي كرد. حاجي اول متوجه نشد، چون به او اعتماد كامل داشت؛ اما با وسط كشيدن پاي پليس، كم‌كم قضيه داشت لو مي‌رفت. ماه‌هاي آخر بارداري مرضيه بود. همان روز سرد زمستاني كه مهدي سراسيمه وارد خانه شد و مدارك و شناسنامه و پول‌هايي را كه مرضيه از‌ آن بي‌خبرد بود را برداشت و رفت و تمام سوال‌هاي مرضيه را بي‌جواب گذاشت.

مرضيه ماند و بدهي‌هاي مهدي و فرزندي كه در راه بود و بي‌كسي و تنهايي. تمام خانه و اموالشان مصادره شد و مرضيه تك و تنها با فرزندش به خانه پدرش پناه برد. مدتي گذشت و از دور و اطراف و پچ‌پچ‌ها شنيده بود كه مهدي از كشور خارج شده و دست پليس به او نرسيده. نمي‌دانست چه چيزي باعث شد مهدي آن خوشبختي ساده و زيبا را خراب كند و دست به چنين كاري بزند؛ اما واقعيت داشت، خواب و خيال نبود. پرونده تمام روزهاي خوش زندگي مرضيه بسته شده بود. او تمام اين سال‌ها با چشم‌انتظاري، با كار كردن اينجا و آنجا، فرزندش را بزرگ كرد و بعد از قبولي او در دانشگاه براي تنها نبودن دخترش با او از شهرستان به تهران آمده بود. حالا بعد از اين همه سال، عشق دوران جواني‌اش را مي‌ديد كه در نهايت رفاه و آرامش به سر و وضع فقيرانه او چشم دوخته؛ اما پشت نگاه‌هاي مهدي، صداقت سي سال پيش نبود. عشق هم نبود. مرضيه هم نبود. چيزي بود كه مرضيه آن را نمي‌فهميد. مرضيه تمام آن سال‌هاي سخت را پشت نگاهش پنهان كرد و با لبخندي به زن صاحبخانه گفت: من ديگه زحمت رو كم مي‌كنم. ببخشيد مزاحم شدم. زن صاحبخانه تا خواست چيزي بگويد، حاج‌مهدي از جا پريد و گفت: نه... نه. خواهش مي‌كنم بفرماييد. مگه با من كار نداشتيد؟ زن با نگاهي تمسخر‌آميز به صورت حاجي خيره شد و گفت: اشتباه آمدم حاجي. مي‌خواستم از يك آدم مطمئن براي خريد جهيزيه دخترم كمك بگيرم. از يكي كه مالش حلال باشد و مرام و معرفت داشته باشد. نمي‌خوام دخترم با پول امثال شما به خونه بخت بره. بعد هم چادرش را روي سرش گرفت و رفت. زن صاحبخانه كنار حاجي آمد و گفت: زن ديوونه. منظورش چي بود حاجي؟ ولش كن بابا... اصلا تقصير اين دختر ماست كه اسم و آدرس تو رو به اين بدبخت بيچاره‌ها مي‌ده. زن بي‌كس و كار دو قورت و نيمش هم باقي بود...

حاج‌مهدي همين‌طور كه اشك از گوشه چشم‌هايش سرازير شده بود، با صداي لرزاني گفت: اون بي‌كس و كار و بدبخت نبود، بدبخت منم، بي‌كس و كار منم.و با چشم‌هاي خيس دويد به دنبال عشقي كه سال‌ها بود او را گم كرده بود.

Persianv.com At site



:: بازدید از این مطلب : 410
|
امتیاز مطلب : 47
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : دو شنبه 2 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : پارسا پرنیا

لیلا اوتادی

لیلا اوتادی

لیلا اوتادی

لیلا اوتادی

لیلا اوتادی

لیلا اوتادی

لیلا اوتادی



:: بازدید از این مطلب : 437
|
امتیاز مطلب : 44
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : دو شنبه 2 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : پارسا پرنیا

در زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود، فضیلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند، آنها از بی کاری خسته و کسل شده بودند.
ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت بیایید یک بازی بکنیم مثل قایم باشک.
همگی از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا فریاد زد، من چشم می گذارم و از آنجایی که کسی نمی خواست دنبال دیوانگی برود همه قبول کردند او چشم بگذارد.
دیوانگی جلوی درختی رفت و چشم هایش را بست و شروع کرد به شمردن .. یک .. دو .. سه .. همه رفتند تا جایی پنهان شوند.
لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد، خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد، اصالت در میان ابرها مخفی شد، هوس به مرکز زمین رفت، دروغ گفت زیر سنگ پنهان می شوم اما به ته دریا رفت، طمع داخل کیسه ای که خودش دوخته بود مخفی شد و دیوانگی مشغول شمردن بود هفتاد و نه … هشتاد … و همه پنهان شدند به جز عشق که همواره مردد بود نمی توانست تصمیم بگیرید و جای تعجب نیست چون همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است، در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسید نود و پنج … نود و شش. هنگامی که دیوانگی به صد رسید عشق پرید و بین یک بوته گل رز پنهان شد.

دیوانگی فریاد زد دارم میام. و اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود زیرا تنبلی، تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود و بعد لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود، دروغ ته دریاچه، هوس در مرکز زمین، یکی یکی همه را پیدا کرد به جز عشق و از یافتن عشق نا امید شده بود. حسادت در گوش هایش زمزمه کرد تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او در پشت بوته گل رز پنهان شده است.
دیوانگی شاخه چنگک مانندی از درخت چید و با شدت و هیجان زیاد آن را در بوته گل رز فرو کرد و دوباره و دوباره تا با صدای ناله ای دست کشید عشق از پشت بوته بیرون آمد درحالی که با دستهایش صورتش را پوشانده بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون می زد شاخه به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمی توانست جایی را ببیند او کور شده بود! دیوانگی گفت من چه کردم؟ من چه کردم؟ چگونه می توانم تو را درمان کنم؟ عشق پاسخ داد تو نمی توانی مرا درمان کنی اما اگر می خواهی کمکم کنی می توانی راهنمای من شوی.
و اینگونه است که از آنروز به بعد عشق کور است و دیوانگی همواره همراه اوست! و از همانروز تا همیشه عشق و دیوانگی به همراه یکدیگر به احساس تمام آدم های عاشق سرک می کشند …



:: بازدید از این مطلب : 409
|
امتیاز مطلب : 43
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : دو شنبه 2 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : پارسا پرنیا

هیچ کلکی در کارنیست! این بازی بطرز شگفت آوری دقیق خواهد بود! البته بشرطی که تقلب نکنید!فقط به دستور العمل عمل نماید و تقلب نکنید، در غیر اینصورت نتیجه درست از آب در نخواهد آمد و بعد آرزو خواهید کرد که ایکاش تقلب نمی کردید!این بازی نتیجهای شاید خنده دار و در عین حال…

شگفت انگیزی خواهد داشت!

متن را یکجا تا پایان نخوانید بلکه مرحله به مرحله پیش بروید و عین دستورالعمل انجام دهید!

نکته: زمانی که میخواهید اسامی را بنویسید اطمینان حاصل کنید که اشخاصی هستند که شما آنها را می شناسید (تبصره از خودم: یعنی اسم الکی یا بیخودی ننویسید!!!)

مهم: همچنین بیاد داشته باشید که بهنگام نوشتن اسامی و عمل کردن به دستورالعمل از احساس و غریزه خود استفاده کنید و بیخودی و بیش از حد فکر نکنید بلکه آنچه که در آن لحظه به ذهنتان می آید را بنویسید!

با زهم باید گفته شود که به آرامی و مرحله به مرحله به انتهای متن بروید در غیر اینصورت نتیجه درست نخواهد بود و آنرا ضایع خواهید کرد!

خوب حالا یک قلم و یک برگ کاغذ آماده کنید.

۱- اول از هر چیز اعداد ۱ تا ۱۱ را بصورت ستونی یا ردیفی (زیر هم) بر روی کاغذ بنویسید.

۲- سپس در جلوی ردیف (ستون) ۱ و ۲ هر عددی را که مایلید بنویسید.

۳- حال در جلوی ردیف ۳ و ردیف ۷ نام شخصی را از جنس مخالف بنویسید.

قرار نشد به پایین نگاه کنید! تقلب ممنوع !

۴- نام اشخاصی را که می شناسید (چه دوست یا اعضای خانواده یا فامیل) در جلوی ردیفهای ۴، ۵ و ۶ بنویسید.

۵- در ردیفهای ۸، ۹، ۱۰ و ۱۱ نام چهار ترانه (آهنگ) را بنیوسید (در جلوی هر ردیف نام یک ترانه)

۶- اکنون نهایتا میتوانید یک آرزو کنید!

و حالا کلید رمز گشایی این بازی:

۱- عددی را که در ردیف ۲ نوشته اید مشخص کننده تعداد اشخاصی است که شما باید در باره این بازی به آنها بگویید!

۲- شخصی که نامش در ردیف ۳ قید شده کسی است که شما عاشقش هستید!

۳- شخصی که نامش در ردیف ۷ قید شده کسی است که شما دوستش دارید ولی با هم نمی سازید (یا به تعبیر دیگر عاقبت خوشی نخواهد داشت!)

۴- شخص شماره ۴ کسی است که شما بیش از همه به او اهمیت میدهید!

۵- شخص شماره ۵ کسی است که شما را بسیار خوب می شناسد.

۶- شخصی که نامش در ردیف ۶ قید شده، ستاره بخت (ستاره خوش شانسی) شماست!

۷- آهنگ قید شده در ردیف ۸ با شخص شماره ۳ تطبیق می کند (مرتبط است)

۸- آهنگ شماره ۹ آهنگی برای شخص شماره ۷ است!

۹- آهنگ شماره ۱۰ آهنگی است که بیش از همه افکار شما را بازگو می کند!

۱۰- و بالاخره شماره ۱۱ آهنگی است که می گوید شما در باره زندگی چه احساسی دارید!

واقعا شگفت آور است! نه؟! ولی بنظر می آید که درست باشه!
و البته این جور تست ها هیچ چی هم نداشته باشند ، سرگرمی خوبی هستند!



:: بازدید از این مطلب : 444
|
امتیاز مطلب : 43
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : دو شنبه 2 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : پارسا پرنیا

دوستان خوبم میدونیدالان میخوام چندتا اسمس خیلی جالب وعاشقانه بدم واستون میخوام حسابی از خواب بیدارشیدچون خیلی دوستون دارم.

======     ======    ======    ======    ======    =====

زود باش از قلبت یک کپی بگیر، چون می خوام اصلشو بدزدم

—————————

صبح که چشماتو باز می کنی، بدون دیشب یه نفر به شوق دیدن تو چشماشو بسته

—————————
تقدیم به کسى که درکنارم نیست، اما حس بودنش به من شوق زیستن مى دهد

—————————

در پارکینگ خاطراتم چشماتو پارک کردم. بعدش هم دلت رو پنچر کردم تا از دلم نری!

—————————

زندگی کن و لبخند بزن به خاطر آنهایی که با لبخندت زندگی می کنند

—————————

زیاد فکر نکن، امروز همون روزیه که دلم برات تنگ شده!

عشق یعنی اینکه وقتی می‌خوای برسونیش، رادیو پیام رو روشن کنی و ببینی کدوم مسیر پر ترافیک‌ تره!

—————————

قشنگ ترین لحظه هایم را با سخت ترین دقایقت عوض می کنم تا بدانی عاشق ترین پروانه ات بودم و مجنون ترین دیوانه ات هستم.

—————————

کاش قطره ای اشک بودم که در چشمانت متولد می شدم و بر گونه هایت زندگی می کردم و بر لبانت می مُردم تا بدانی چقدر عاشق تو هستم.



:: بازدید از این مطلب : 401
|
امتیاز مطلب : 43
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : دو شنبه 2 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : پارسا پرنیا

هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى مچاله شده بودند. هردو لباس هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزیدند.
پسرک پرسید:«ببخشین خانم! شما کاغذ باطله دارین»
کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آنها کمک کنم. مى خواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم به پاهاى کوچک آنها افتاد که توى دمپایى هاى کهنه کوچکشان قرمز شده بود.گفتم:«بیایین تو یه فنجون شیرکاکائوى گرم براتون درست کنم.»آنها را داخل آشپزخانه بردم و کنار بخارى نشاندم تا پاهایشان را گرم کنند.
بعد یک فنجان شیرکاکائو و کمى نان برشته و مربا به آنها دادم و مشغول کار خودم شدم. زیر چشمى دیدم که دختر کوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خیره به آن نگاه کرد. بعد پرسید: …
«ببخشین خانم! شما پولدارین »نگاهى به روکش نخ نماى مبل هایمان انداختم و گفتم:«من اوه… نه!»دختر کوچولو فنجان را با احتیاط روى نعلبکى آن گذاشت و گفت:«آخه رنگ فنجون و نعلبکى اش به هم مى خوره.»آنها درحالى که بسته هاى کاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق نزند، رفتند.

فنجان هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولین بار در عمرم به رنگ آنها دقت کردم. بعد سیب زمینى ها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم. سیب زمینى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم، یک شغل خوب و دائمى، همه اینها به هم مى آمدند. صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن کوچک خانه مان را مرتب کردم.

لکه هاى کوچک دمپایى را از کنار بخارى، پاک نکردم. مى خواهم همیشه آنها را همان جا نگه دارم که هیچ وقت یادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم.

دلم می خواد برای فردایی بهتر تلاش کنم



:: بازدید از این مطلب : 336
|
امتیاز مطلب : 45
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : دو شنبه 2 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : پارسا پرنیا

ساده میگویم عزیزم دلبریدن ساده نیست

چشمهای مهربانت راندیدن ساده نیست

اززمان رفتنت خورشیدراگم کرده ام

ناله های ابرراهرشب شنیدن ساده نیست


Persianv.com At site

 



:: بازدید از این مطلب : 384
|
امتیاز مطلب : 43
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : دو شنبه 2 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : پارسا پرنیا

خداوندامراازتاریکی های وهم وخیال درآوروبه روشنی فهم گرامی دار.خداوندادرهای رحمتت رابرمابگشاوگنجینه های علومت رابرماارزانی دار.به رحمت خودت ای مهربانترین مهربانان.دوستان گلم سلام امیدوارم که همگی خوب وسلامت باشید.میخوام واستون از قصه های کوتاه وخواندنی وشعر واسمس های جدید وعاشقانه وطنز وهرچیز دیگه که بتونه دوستان گلم رو شاد وسرگرم کنه بزارم اینجا امیدوارم که خوشتون بیاد.



:: بازدید از این مطلب : 420
|
امتیاز مطلب : 37
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : دو شنبه 2 اسفند 1389 | نظرات ()